بازیگر ایرلندی هالیود که با بازی و چهره خاصش که هر قالبی را می توانست به خود بگیرد، این بار شاهکاری خلق کرده بود.«دنیل دی – لوئیس» و بازی او در نقش یک کاشف نفت در تگزاس، برگ برنده «خون به پا می شود» بود.
بازی او آنقدر تاثیر گذار بود که خیلی ها از همان اول اسکار بهترین بازیگر مرد را در ذهنشان برای او نگاه داشتند. اتفاقی که خیلی زود افتاد و بالاخره نام او در کداک تئاتر به عنوان بهترین بازیگر مرد اسکار هشتادم اعلام شد.
اتفاقی که برای دومین بار در باره دی لوئیس رخ داد و پایه آن سال ها پیش گذاشته شده بود.
سینمای خوب، سینمای بد
دنیل دی –لوئیس برای چهارمین بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد. اتفاقی که با اوج و فرودهای پیاپی ستاره های هالیوود، کمتر می افتد.
«پای چپ من»، «به نام پدر» و «دارو دسته نیویورکی ها» فیلم هایی بودند که بازی دی لوئیس در آنها به چشم آمده بود و حالا او با اسکاری که برای «پای چپ من» در سال 1990 گرفته بود و ایزه ای که امسال برای «خون به پا می شود» به او رسید، صاحب دو اسکار است و با فاصله کمی از رکورددار این جایزه،«جک نیکلسون» که سه بار برنده این جایزه شده،قرار دارد. رکوردی که ممکن است توسط او شکسته شود.
موفقیت هایی که شاید اوائل تصورش برای او چندان آسان نبود. دنیل مایکل بلیک دی -لوئیس متولد 1957 در لندن و فرزند سسیل دی لوئیس، شاعر و نویسنده ایرلندی است. اولین برخورد جدی او با سینما در سال ۱۹۷۶ و در ۱۹ سالگی افتاد.
زمانی که او فیلم «راننده تاکسی» ساخته مارتین اسکورسیزی را دید. او می گوید: «تجربه بسیار روشنگری بود. در همان هفته اول، پنج یا شش بار فیلم را دیدم و به شدت مسحور آن شدم. تا آن زمان شناختی از آمریکا نداشتم، اما احساس میکردم با این فیلم میتوانم به تصویری اجمالی از آمریکا دست پیدا کنم.»
هرچند که زیاد از این علاقه او استقبال نشد: «در جایی که بزرگ شدم، حتی صحبت درباره حضور در سینما هم یک جور کفر به حساب میآمد، چه رسد به حضور در فیلمهای آمریکایی.
به ما یاد داده بودند که نهایت آمال و آرزوهایمان حضور در نمایشهای کلاسیک باشد و تنها از این طریق میتوان بازیگری توانا بار آمد. هیچوقت به این موضوع اعتقادی نداشتم. من در یک خانواده متوسط و با فرهنگ انگلیسی بزرگ شدم، اما به مدرسهای در محلات جنوبی لندن میرفتم. بزرگترین مزیت این مساله این بود که میتوانستم شخصیتی شیطان در خیابان و مودب در خانه داشته باشم.
از همان زمان یاد گرفتم دوگانگی شخصیتی امری محال نیست. در انگلستان اینکه اهل کجا هستید خیلی اهمیت دارد و جایگاه شما در اجتماع نیز بر همین مبنا تعیین میشود. سنت بزرگ لیبرالیسم انگلیسی، در حقیقت مانعی در برابر هرگونه پیشرفت و تغییر است.
اما آمریکا برای من محل متفاوتی بود. تصوری که آن دوران از آمریکا داشتم، کشوری بود که در آن به واسطه فیلمها میتوانستم انتخابهای نامحدود داشته باشم.
به حضور در نمایشهای کلاسیک افتخار میکنم، اما فکر میکنم فقط برای این کارها ساخته نشده بودم. بههرحال من کمی سرکشتر از دیگران بودم و از انجام کارهایی که پیش از این بارها اجرا شده بود، نفرت داشتم.»
دی-لوئیس در نوجوانی کار روی چوب را یاد گرفت و تمایل زیادی داشت که سازنده ـ و نه طراح ـ مبلمان شود. او پیش از ورود به مدرسه هنری، مدتی پیش یک کابینتساز معروف کارآموزی کرد.
دی-لوئیس از زمان ورود به مدرسه هنری، یکسره خود را وقف بازیگری کرد، اما این مساله چیزی از علاقه او به یادگیری فنون جدید نکاست. او در فیلمهایش گاهی برای تجسم بخشیدن بهتر شخصیتها، به تکرار برخی تجارب عملی آنها دست میزند. شروع دوران بازیگری او با ایفای نقش کوتاهی در فیلم گاندی (1982) بود.
او سپس در سال 1984 در فیلم سخاوت بازی کرد و پس از آن در اجرایی از رومئو و ژولیت ظاهر شد. خیلی از علاقهمندان به دنیای سینما و ادبیات، دنیل دی - لوئیس را با فیلم بار تحملناپذیر هستی در سال 1988 به یاد میآورند.
او با درخشش در این فیلم (که برگرفته از داستان میلان کوندرا است)، در کنار بازی خوب لنا الین و ژولیت بینوش، در نقش یک پزشک اهل چک ایفای نقش کرد. تا اینکه در سال 1990 شانس با بازی در «پای چپ من» به او رو کرد..
فیلمنامه «پای چپ من» بر مبنای داستان کریستی براون نوشته شده بود، مردی که مبتلا به فلج مغزی بود اما یکی از برجستهترین نقاشان و نویسندگان ایرلند شد و سکانس افتتاحیه آن چنین بود: «کریستی با پای چپش صفحهای روی گرامافون میگذارد، سپس جستی میزند، سوزن دستگاه را بالا میبرد و سپس پایین میآورد. »
دی-لوئیس میگوید که با نخستین سکانس از فیلمنامه «پای چپ من»، مایل به حضور در این فیلم شد:«میدانستم انجام این کار تقریبا غیرممکن است، اما همین بیشتر مرا وسوسه میکرد.» دی-لوئیس پس از چند هفته تمرین و هشت هفته بودن در کنار بیماران فلج مغزی، موفق شد این سکانس را تنها در یک برداشت بازی کند. اتفاقی که اولین اسکار بهترین بازیگر مرد را برای او به همراه داشت.
پس از آن دی-لوئیس در سال ۱۹۹۲ در فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» به نقش یک آمریکایی سفیدپوست به نام «چشم شاهین» که در میان سرخپوستها بزرگ شده، به زیبایی توانست شخصیتی با دو هویت را تجسم بخشد و به این ترتیب نوار موفقیت های او ادامه پیدا کرد.
دی-لوئیس برای «آخرین بازمانده موهیکانها» یک کانو ساخت، شکار و پوست کندن حیوانات را یاد گرفت و همچنین مهارت زیادی در استفاده یک تفنگ سرپر ۶ کیلوگرمی به دست آورد که آن را همه جا، حتی سر میز شام با خود به همراه داشت.
فیلم دوران معصومیت در سال 1993 از مارتین اسکورسیزی، افتخار دیگری در کارنامه بازیگری او محسوب میشود. اما یکی از زیباترین بازی های دی لوئیس در فیلم به نام پدر پساخته دیگری از جیم شرایدن، شکل گرفت.
دی لوئیس در فیلم نقش گری کونلون، یکی از چهار ایرلندی بی گناهی را بازی می کند که به خاطر عملیات تروریستی ارتش آزادیبخش ایرلند دستگیر و به حبس ابد محکوم می شوند. او به همراه پدر خود در زندان به سر می برد و پس از بیماری پدرش در راه آزادی از زندان و اعاده حیثیت، تلاش می کند.دی لوئیس به خاطر بازی در «به نام پدر» نامزد دریافت جوایز گلدن گلوب و اسکار شد و فیلم در سال ۱۹۹۴ خرس طلایی جشنواره برلین را به دست آورد .
با این حال این فیلم دار و دسته نیویورکی مارتین اسکورسیزی در سال 2002 بود که جایزه بافتا را برایش بههمراه داشت و همچنین او را نامزد کسب جایزه گلدنگلوب و اسکار کرد. هرچند که در کمال ناباوری این جوایز به او نرسید.
نتیجه گزیده کاری
دنیل دی – لوئیس با همه موفقیت هایش بسیار کم کار بود. او در مدت 10 سال فقط در 3 فیلم ظاهر شد و سرانجام از سینما به مدت پنج سال دور کرد و در این مدت در ایتالیا کفش می ساخت. او از سال 2005 و بعد از فیلم « نامزدی جک و رز » دیگر در هیچ فیلمی بازی نکرد چون معتقد بود فیلمنامه ها ضعیف هستند.
اما امسال «خون به پا می شود» بار دیگر دنی دی لوئیس را بر سرزبان ها انداخت و شاید بهتر باشد بگوئیم که دی لوئیس نام «خون به پا می شود» رام طرح کرد. فیلمی به کارگردانی «پل توماس اندرسون» درباره سال های اکتشاف نفت در تگزاس.
اندرسون از زمانی که رمان «نفت» نوشته آپتن سینکلر را در کتابفروشی در لندن دید، تصمیم گرفت فیلمنامهای بر مبنای آن بنویسد: «دچار غم غربت شده بودم و روی جلد کتاب منظرهای از کالیفرنیا نقاشی شده بود.» او فیلمنامه اقتباسی خود را تنها بر مبنای ۱۵۰ صفحه اول «نفت» نوشت.
دی لوئیس با خواندن این فیلمنامه تلاش زیادی کرد تا نقش دنیل پلان ویو را به دست آورد. او می گوید:« به طرز عجیبی احساس می کردم که باید در این نقش بازی کنم.»
او برای «خون به پا میشود» نزدیک به دو سال درباره آن دوره تاریخی تحقیق کرد و توانست با وسایلی که برای اکتشاف نفت در سالهای ۱۹۰۰ استفاده میشد، آشنایی کامل پیدا کند.
این فیلم یکی از فیلم هایی است که بیننده خیلی باید بابت دیدن ان حوصله کند به طوری که تبدیل شدن نقش اول فیلم از یک کارگر معدن به یک ادم مهم حدود 150 دقیقه طول می کشد ! اما این صبر به مدد حضور بسیار قدرتمندانه دنیل دی لوییس چندان سخت نیست و بالاخره دومین اسکار زندگی دی لوئیس با این فیلم به او رسید و وقتی دی لوئیس آن را در دست گرفت، گفت:
«از صمیم قلب از آکادمی به خاطر اینکه من را با قشنگترین چماقی که در شهر پیدا میشود کتک زدند تشکر میکنم.»
حاشیه
حرف های دنیل دی –لوئیس درباره «خون به پا می شود»
دی-لوئیس درباره پذیرفتن نقش دنیل پلان ویو میگوید: «پس از خواندن فیلمنامه آرام و قرار نداشتم و این برایم علامت خوبی بود. آرامش نداشتن پس از خواندن یک نوشته بدین معناست که داستان را فقط از بیرون ندیدهایم، بلکه به نوعی وارد آن شدهایم.
هرگاه به سمت چیزی جذب میشوم، ابتدا سعی میکنم کمی عقبنشینی کنم و از خودم بپرسم آیا واقعا این نقش را آنطور که شایستهاش است میتوانم ایفا کنم. اگر احساس کنم قادر به این کار نیستم، هر قدر هم نقش به نظر مناسب باشد، از انجام آن خودداری خواهم کرد. در حقیقت هیچ وقت برای انتخاب نقشی صد در صد اطمینان نداشتم.
همیشه پس از قبول یک نقش از خودم میپرسم آیا واقعا مناسب آن هستم؟ واقعا هیچ راهی برای کنارهگیری از آن وجود ندارد؟ من به شدت شیفته شور و شوق افرادی که برایاستخراج نفت تلاش می کردند، شده بودم.
مکاتبات زیادی از آن دوران را خواندم. بسیاری از این افراد زندگی متوسط و آراسته و زن و فرزند خود را رها کردند و دنبال بخت و اقبال روانه شدند. در میان این افراد کارمندان بانک، معلمها و کارمندان کشتیرانیها نیز دیده میشدند.
همه آنان به دنبال ثروتی بادآورده راهی غرب شدند. آنها روش کارشان را نیز طی کار یاد گرفتند، چرا که تا به حال کسی چاه نفت حفر نکرده بود.
این افراد در اوایل کارشان از ماهیتابه برای کندن زمین استفاده میکردند. کارهای آنان را میتوان نشانه حیوانیترین وجوه شخصیت انسان دانست، که درون هر کثافتی را میکاود تا چیزی ارزشمند پیدا کند.»
همشهری امارات